جهاد مخلصانه، اربعین را به رمضان آورد
پخت غذای گرم، روزانه در شهرستان دزفول به مناسبت فرارسیدن ماه رمضان، متن پیامی بود که از طرف یکی از مخاطبینم برایم ارسال شد، نمیدانستم کار کدامیک از گروههای جهادی است اما مطمئن بودم همتی بلند، چشمی سیر از مزد و مواجب و زبانی سرشار از ذکر حسین پای کار ایستاده است.
پیگیر پیامک شدم و به موکب بزرگ دزفول رسیدم که هر سال در مرز چزابه پذیرای قدمهای عاشقان حسینی هستند، تعجب نکردم که رمضان کجا و اربعین کجا؟!
از سیل بی افسار سال گذشته برای همه ما محرز شده بود که هر کجا کودکی از گرسنگی اشکی ریخت و دلی هوس وعده غذای گرم کند، گروه جهادی اهلبیت موکب میزند و زیر پرچم حسین (علیهمالسلام) خدمت می کند.
معطل نکردم شماره سید را که مسئول گروه جهادی اهلبیت و موکب دزفول بود را گرفتم با هر بوق ممتدی که میخورد به این فکر میکردم که چگونه خودم را معرفی کنم که راضی به مصاحبه شود.
دوباره موکب دزفول بهپا شد
الو دخترم سلام، خدا رو شکر سید اینبار شمارم رو ذخیره داشت و دیگر نیاز نبود ثابت کنم که زیاد وقتش را نمیگیرم و دقیقا دنبال چه هستم.
آقای پژوهیده سلام طاعات قبول، شنیدم که دوباره موکب دزفول را به پا کردید، اینبار برای چه کسانی؟ با همان صدای محکم اما مهربانش گفت: موکب را بعد از پخت غذا برای بازرسین ورودی شهر در زمان قرنطینه جمع نکردیم که بخواهیم دوباره آنرا برقرار کنیم.
راستش دلمان نیامد در این ماه عزیز سفرهای خالی بماند هرچند که همه میهمان سفرهی خداییم اما یقین دارم ما اسباب پذیرایی از میهمانان همین سفره هستیم.
نمیدانم هزینه چطور تامینشد
اصلا بگذار از اول برایت بگویم، با این جمله سید مطمئن شدم اینبار منتظر تماسم بوده و خودش حرفهایش را آماده کرده است، راستش را بخواهی چون گروه ما فقط با هزینههای مردمی عزمش برای انجام این کار جذب می شد پولی که تا هفته گذشته جمع شد کفاف پختوپز در دو روز هرهفته را به ما میداد؛ سید مکثی نمود و با صدای جان دار تری که نم بغض هم درش حس میشد گفت: اما نمیدانم چه شد که وسع گروه بیشتر شد و توانستیم برای هر روز ماه مبارک رمضان برنامهی تهیه غذا بچینیم.
حتماً میخواهی بدانی روزانه چند پرس غذا توزیع می کنیم، نه؟ آقا سید خودت که میدانی خبرنگار جماعت دنبال عدد و رقم است، پس بنویس که پانزده نفریم و روز گذشته چهارصد پرس و امروز به لطف آن بالاسری هشتصدتا توزیع میکنیم.
نام حسین که بیاید، چزابه و مصلا ندارد
درحالیکه بوق پشت خطی باعث میشد صدایش ضعیفتر به گوشم برسد اما داشت میگفت: با نام حسین پای موکب را بر زمین نشاندیم خودش هم بالا سرمان ایستاده، دوباره بغضش را احساس کردم، ادامه داد با نام پسر فاطمه راهی برای خدمت گشوده شد و تا هر جا که او بخواهد جلو میرویم، مکانش مهم نیست که در چزابه باشیم یا مثل امروز در مصلای تعطیلشده شهر.
برایمان فرقی ندارد غذا را به دست زائر دشت نینوا بدهیم یا بر سر سفرهای بگذاریم که امروز خالیتر از سال پیش شده چراکه اینجا و آنجا سراسر بوی خدا را می دهد؛ اندر دل من درون و بیرون همه اوست، اندر من جان و رگ و خون همه اوست/ اینجا چگونه کفر و ایمان گنجد، بی چون باشد وجود من چون همه اوست.
این بساط را مردم پهن کردند
آقاسید پژوهیده فرمایشی نمانده؟ نه دیگر همه را از زیر زبانم بیرون کشیدی چه بگویم، فقط یادت نرود که این بساط بعد از تکیه به خدا و امام حسین، با یاری مردم پهن شده برایمان هم فرقی ندارد کمکشان قوطی کوچک روغن باشد یا چند صد تومان پول نقد، هر چه رسد از خلق خدا به خواسته اوست و یادمان باشد که لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ…
برچسبها: