شیخی که در سیطره زخمها، مرهم شد
کتاب خون دلی که لعل شد را از قفسه بیرون کشیدم، فروشنده که تردیدم را برای انتخاب دیده بود به کمکم آمد: روایت یک روحانی جوان است که نخواست و نتوانست مانند خیلیها بیتفاوت باشد! جوانی که وقتی دردِ دل مردم را دید خونش به جوشش افتاد، روایت مردانگی حضرتِ آقاست.
خواندن اینکه چطور استقامت بزرگمردی، از خون دل، لعل میسازد برایم جذاب شده بود، چند صفحهای از کتاب را ورق زدم تا اینکه به شعری رسیدم که آن روزها زمزمه روح بیقرار رهبر بود: لقد دَقّت و رَقّت واستَرَقَّت/ فضول العیش أعناقَ الرّجالِ_ شعری که میگفت دلبستگیهای کمارزش زندگی، تا جایی گردن مردان را خُرد و باریک کرده که آنان را به بند بردگی کشیده است.
کتاب را محکم گرفته بودم و شعر را با خودم مرور میکردم، لقد دقّت و رقّت اما نه، به ناگاه نهیب وجدانم بر تمام معادلات پوشالی یک ذهن خسته خط بطلان کشید: هنوز هستند رجالی که گردن در برابر دلبستگیهای کمارزش دنیا خم نکردهاند، مردانی از جنس نور که بیهیچ چشمداشتی و تنها به این امید که با رحمت به زمینیان، گرد رحمت آسمانیان را بر چهرههای رنجور اما مقتدرشان ببینند به میدان آمدهاند، بزرگانی که به قدر وسع، مرهم درد دردمندان شدهاند، تو چه میدانی که اینگونه قبل از جستجوی غیورانِ زمانهات به قضاوت نشستهای؟! بهپا خیز و در یافتن این گمنامان قلمی بچرخان.
شیخنا
شهر به شهر و زبان به زبان و خانه به خانه به جستجو شتافتم، باید باشد کسی که سرباز آن آقاست، کسی که نخواهد و نتواند که در برابر دلبستگیهای بیارزش دنیا گردن خم کند، و آنچه را برای خویش پسندیده نه تنها به همان مقیاس برای بقیه، بلکه حتی بیش از خود نیز برای دیگران بپسندد.
یک هفتهای از کنکاش بی نتیجه گذشت اما بالاخره هرچند خسته و دلزده به مقصد رسیدم، این بزرگوار، روحانیای بود به اسم سجاد فرجی، کسی که بیشتر به شیخ فرجی بندرامام شناخته شده بود.
فرمان حضرت آقا
از خودش چیزی نمیگفت، هرچه بود و هست را کار یک گروه میدانست، انگار نه انگار که از تمام وجود برای دور هم جمع کردن این گروه مایه گذاشته است.
_اینطور نبود که ما حسینیه ارشادیها نسبت به درد جامعه بیتفاوت باشیم، ما مردم و مردم، ما بودند اما وقتی فرمان حضرت آقا آمد که بشتابید به سوی کمک مومنانه، نه تنها من و بچههای گروه، که همهی ایران یکصدا لبیک شدند و لباس سربازی آقا را به تن کردند.
خیلی سخت است که درد را ببینی آنوقت نخواهی که از جان و مالت مایه بگذاری، راستش را بخواهید خیلیها به ما روحانیها طور دیگری نگاه میکنند و ما را به چشم مردانی میبینند که جز قلم گرفتن و منبر رفتن کاری از دستمان برنمیآید یا شاید هم به قول طعنهها، نمیخواهیم که کمکی کنیم اما اصلا اینطور نیست، شاید منِ حقیر نه، اما بچههای گروه هرکجا که جان و مالشان کم آورد آبرو گرو گذاشتهاند برای کمک به رفع رنج مردمی که چشم به راهِ سربازان حضرت آقایند.
کمکهای مومنانه شیخ شاید شبیه بقیه گروهها اما خیلی عجیبتر رقم میخورد، به قول خودش برای اهدای کولر میرفتیم مریض صعبالعلاج میدیدیم، دارو تهیه میکردیم به دختر بی جهیزیه میرسیدیم، غذا میآوردیم تازه میفهمیدیم که خانه یخچال ندارد و کمکها ناخودآگاه به هم زنجیره شد.
_فرمان رهبر را دریافت کرده بودیم و باید دل به میدان جهاد میزدیم اما یک فکر ما را مردد کرد و آن گرمای سرسامآور خوزستان بود، شاید در شهرهای دیگر کولرآبی، خانه را حتی بیش از آنچه باید خنک کند اما در خوزستان و بندرامام بدون کولری که در بهترین حالتش حداقل روزانه ۱۸ ساعت روشن باشد خبری از خنکی نیست.
شاید لباس رزم به تن نداشتیم اما به معنای حقیقی کلمه تامین هزینه تهیه و تعمیر کولر محرومین یک جهاد حقیقی بود و هست.
خیلی از مواقع بعد از خرید کولر برای نصب آن میرفتیم اما شاهد رنج بزرگتر خانواده از بیماری صعبالعلاج یکی از اعضا میشدیم، یا برای خانهای بسته غذایی تهیه میکردیم اما وقتی از نزدیک ارتباط میگرفتیم تازه متوجه میشدیم که این بندگان خدا اصلا یخچال ندارند، اینطور نبود که بخواهیم خودمان را محدود کنیم، بلکه به هر شخصی بر حسب نیازش کمک میکردیم هرچند ما هنری نکردیم و تنها سببِ سلطانی به نام مسببالاسباب بودیم تا رزق این مردم را به دستشان برسانیم.
لیست کمکها
لیست کمکهای شیخ را مرور کردم، چیزی شبیه از شیر مرغ تا جان آدمیزاد، آنقدر جالب و متفاوت که نتوانستم از نوشتنشان صرفنظر کنم، شاید دیدن و خواندنش بهانه خوبی باشد برای ما که نگوییم نمیشود و به قدر وسعمان دستی بجنبانیم:
تعمیر و گازگیری ۹۸ کولر
خرید و اهدا ۷۹ کولر
خرید و اهدا ۴۴ یخچال
خرید و اهدا ۱۰ تلویزیون و زیرتلویزیونی
رهن یک خانه
اجاره یک خانه
خرید و اهدا یک جاروبرقی
خرید و اهدا سرویس کامل لوازم یک آشپزخانه
خرید و اهدا یک مورد لوازم شخصی(کیف،کفش،لباس)
تامین هزینه ۳۴ مورد عمل جراحی
تامین هزینه ۲ مورد درمان بیماری صعبالعلاج
تامین هزینه تهیه ۲ عینک طبی
خرید و اهدا یک گوشی موبایل
خرید و اهدا یک فرگاز
خرید و اهدا یک لباسشویی
خرید و اهدا یک دستگاه خمیرزن
خرید و اهدا دو تخته فرش
خرید و اهدا کولر به ۷ زوج جوان
تعمیر سهچرخه یخچالی
توزیع ۹۶ بسته کمک معیشتی
وقتی چگونگی تامین هزینهها را از شیخ پرسیدم با افتخار از سخاوتمندی و استقبال بندرامامیها گفت و ادامه داد: شاید باورش برای کسی که آن سوی مرزهای اسلامی است سخت باشد اما تمام هزینهها از طریق کمکهای مردمی و در بازه زمانی کمتر از سه ماه جمعآوری شد و کمکهای مردم به اندازهای جاری و ساری شد که تصمیم گرفتیم تا در پاسخ به استقبال مردم سخاوتمند و ولایتمدار بندرامام، مرکز نیکوکاری امام هادی (ع) را به صورت رسمی راهاندازی کنیم تا این حرکتهای مومنانه حتی پس از ریشهکنی کرونا ادامه پیدا کند و به صورت تخصصی در حوزههای درمانی، معیشتی، اقلام خنککننده و حتی وسایل گرمایشی همزمان با فصول سرد سال ورود کنیم.
حال خوش نیکویی
دنبال دلیلی برای این همه تلاش بودم و مدام از خودم میپرسیدم که چه جاذبهای شیخ و اعضای گروهش را اینطور سرپا نگه داشته، شاید آنها برکتی را تجربه کرده بودند که من از اعجازش غافل بودم.
شیخ اما از این برکات میگفت: یکی از برکات این کمک مومنانه، شناخت آدمهای خیر و وارستهای بود که میل به کمک داشتند اما به هر مجموعهای اطمینان نمیکردند که به حول و قوه الهی اعتماد خوبی بین ما برقرار شد و به واسطه کمکهای این بزرگواران توانستیم مشکل وسایل سرمایشی ۱۷۰ خانواده در بندرامام را حل کنیم.
البته باید توجه داشت که دید بعضی مردم نسبت به نیازمندان اشتباه است، خیلی از آنها آنقدر عزتنفس دارند که هرنوع کمکی را صدقه تلقی میکنند و فقط از ما میخواهند که برای شروع کار کمکشان کنیم، برای مثال همین در مسیر کمکها قرار گرفتن باعث شد تا با مردی آشنا شویم که سه چرخه یخچالیاش که با آن یخ در بهشت درست میکرد و خرج زندگی خود و خانوادهاش را از راه حلال درمیآورد را با کمک خیرین تعمیر کنیم تا دوباره و پس از مدتی بیکاری روی پای خود بایستد.
یکی دیگر از برکات کارهای جهادی اعتماد مردم بود تا جایی که ما را محرم خودشان دانستند و به راحتی مشکلاتشان را با ما در میان میگذارند و به عبارتی توانستیم نسبت به منطقه خودمان آسیبشناسی دقیقی را انجام دهیم.
الحمدلله با خرج آبرویی که خداوند عنایت کرده بود توانستیم بخشی از مشکلات را برطرف کنیم و دید مردم را نسبت به روحانیت به عنوان کسی که خادم آنها و عضوی از جامعه خودشان است تغییر دهیم و خوشحالیم که مردم ما را امین خود میدانند ما نیز تا جایی و زمانی که بتوانیم واسطه رفع مشکلاتشان خواهیم بود.
اما این نکته را هم باید گفت که هرچند کمکهای مومنانه گروههای جهادی حرکتی مثبت ارزیابی میشود اما هرگز نمیتواند جبرانکننده کمکاری بعضی مسؤولین منطقه شود و امیدواریم به زودی شاهد مرتفع شدن مشکلات مردم خوزستان به همت مسؤولین باشیم.
ده دقیقه ذوق
قبل از خداحافظی از شیخ خواستم که به یک خاطره میهمانمان کند او اما از شیرینی آن روزی میگفت که هنوز از لذتش در پوست خود نمیگنجید:
خانواده را شناسایی کرده بودیم، مادری با سه بچه یتیم که به دلیل گرمای تنفرسا هر روز که آفتاب به میانه آسمان میرسید بچههایش را بین خانه همسایههایی که کولر داشتند تقسیم میکرد و خودش زیر شلاق آفتاب تک و تنها در خانه نگهبانی میداد.
روزی که کولر را آوردیم تا برایش نصب کنیم، طبق معمول بچهها در خانه همسایه و خواب بودند، وقتی کار تمام شد مادر با شوق و ذوق و در حالی که بچههای نیمه خواب را بغل گرفته بود به خانه آمد، ما هم با خودمان گفتیم حتما الآن میخوابند اما خدا را گواه میگیرم که وقتی صدای کولر را شنیدند و سرمایش را حس کردند طوری از خواب بیدار شدند که تعجب کردیم و ده دقیقهای دستهایشان را از شدت خوشحالی جلوی پرههای کولر گرفته بودند، هیچوقت آن لحظه را فراموش نمیکنیم، کسی چه میداند، شاید همان تصویر و لبخندهای معصوم بود که علیرغم سختیها تا این لحظه ما را سرپا نگه داشته است.
مرهم
کارهای شیخ را مرور میکنم، اینکه درد را دید و هرچند با دستان خالی اما به پا خواست، شیخی که چه نیکو توانست در سیطره زخمها مرهم شود، کاش بیشتر به آیههای خدا ایمان میآوردیم که شیخ، خود گواه کلام خداست آنجا که میگوید: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ» براستی که خداوند با نیکوکاران است، کجاست جوانمردی که به پا خیزد و جهاد کند؟
برچسبها: