۱۳۸۱ سال پس از واقعه/مرد نامیرایی که مندائیان را هم از قلم محبتش نینداخت
ظهر روز عاشورا بود که این پاکت نامه را دیدم، همان که در ادامه سطور اندک اندک از رازش پرده برخواهم داشت.
نگاهی به تقویم انداختم، میخواستم بدانم که دقیقا سال چندم قمری هستیم تا آن را از ۶۱ هجری قمری کم کنم، از کوچه صدای وامحمداهِ مقتلخوان همسایه به زجه بلند شده بود، زنگ خانهمان را زدند، غذای روز عزا را آورده بودند.
قیمه را روبهرویم گذاشتم و به عددی که حاصل تفریق ۶۱ قمری از ۱۴۴۲ قمری بود زل زدم، به اینکه چه جاذبهای ۱۳۸۱ سال بعد از روز واقعه، عالم را اینگونه به خود مبتلا کرده است که هنوز از داغش بر سینه میکوبند و غذا به عزادارانش میدهند!
هیهات
کتاب لهوف را در جستجوی آن جاذبه باز کردم، دهم محرم سال ۶۱ هجری قمری در سرزمینی به نام کربلا آمد، اشتباه نگفته باشم دقیقا حوالی همان لحظهای که:
لشکریان عمربنسعد سوار بر اسبها به میدان تاختند، حسین علیهالسلام، بُریر را به سویشان گسیل داشت تا پندشان دهد اما به سخنانش گوش نسپردند و تذکر سودی نبخشید تا اینکه حضرت اسبی طلبید و خود به میدان آمد، دست مبارکش را که بالا آورد، نفسها در سینه به شماره افتاد و سکوت بر بیابان جامه افکند:
ننگ و مرگ بر شما باد ای بردگان این امت، و بدترین احزاب و ترککنندگان کتاب خدا و تحریفگران سخنان الهی و ای پایههای محکم گناهان و پیروان شیطان، و ای خاموش کنندگان سنتها!
آیا از ستمگران حمایت میکنید و ما را رها ساخته و خوار میسازید؟!
آگاه باشید! زنازادهی پسر زنازاده مرا بین دو کار مخیر گردانید: شمشیر کشیدن یا خواری چشیدن، و به دور باد که ما به ذلت تن دهیم که خدا و رسولش و مومنان بر ما نمیپسندند و دامنهای پاک و پاکیزه و سرهای پر حمیّت و جانهای والایی که فرمانبرداری فرومایگان را بر کشته شدنِ با افتخار ترجیح میدهند.
حبیب ما حسین
جملات امام را با خودم مرور کردم و بر مدار جاذبهی《به دور باد که ما به ذلت تن دهیم》قلم را به پرواز درآوردم.
آری، این است راز آن مرد نامیرا که پس از یک هزار و سیصد و هشتاد و یک سال هنوز دستهای شیعه، سنی، مسیحی و حتی شاید مندائی به دامانش گره میخورد و به هرکس برحسب نیازش صله میبخشد.
میگویند، صابئین مندائی به حسب آئینشان هر گوشتی را نمیخورند و برای ذبح، رسوم مخصوص به خودشان را دارند، فاشتر بگویم که از زبان یکی از متولیان مسجد محلهشان شنیدم که میگفت:
مسجد ما یا همان مسجد سلمانفارسی در منطقه صابئیننشینها است و اکثریت همسایگان مسجد، مندائی و صابئی هستند ولی نکتهای که خود ما را متحیر کرده این است که در طول سال هر نذریای که درِ خانه این بزرگواران میبریم به آن لب نمیزنند اما روز عاشورا و غذای آقا امام حسین علیهاسلام برای آنها چیز دیگری است و تبرکی از آن میل میکنند تا جایی که امروز تماس میگرفتند که اگر شده در حد یک ظرف کوچک از غذای سفره این بزرگمرد تنها به عنوان تبرک برایمان کنار بگذارید.
رازِ نامه
متولی مسجد، پاکتِ نامه را که در دستم گذاشت بغضم ترکید، یاد همان 《من الغریب الی الحبیب》 افتادم و دستخط برادر مندائیم شروع به درخشیدن کرد:
بشمهوت ارهیی ربی
به نام خداوند بخشنده مهربان
ایام تاسوعایی و ماه محرم و شهادت مظلومانه امام حسین و یارانش را تسلیت عرض مینمائیم.
حاجآقا که با ذکر یا حسین در حال صاف کردن کتیبه سر در مسجد بود با شنیدن اسم مندائیها جلوتر آمد تا هرچند کوتاه اما دقایقی، راوی دلدادگی مندائیان باشد: خیلی از صابئین اینجا از امام حسین و حضرت ابالفضل علیهما السلام براتی گرفتهاند و روایتهای شنیدنیای از کرامات حضرت به آنها و خانوادههایشان برایمان گفتهاند؛ اینکه چگونه با متوسل شدن به امام حسین علیهالسلام گره از کوری مشکلاتشان گشوده شده است و حالا خودشان را شیفته آقا میدانند.
مگر برای شهادت امام حسین علیهالسلام میتوان مرز و بوم تعیین کرد، نه، بلکه سفینة النجاة آقا برای هرکس که دلش جویای حقیقت است جا و مکان دارد، به خاطر همین ارادت خاص صابئین، هر ساله همزمان با محرم، به نیت غذای امام و برادر علمدارش نذر میکنند.
از دیدن نذر مندائیها که نباید تعجب کرد، همه عالم و آدم مجنون اباعبداللهالحسین علیهالسلام هستند و هرکس به سبک خودش این ارادت را نشان میدهد، حسین که فقط برای من و شمای شیعه نیست، حسین، شعار حقیقتی است که ریشه در قلبها و زبانها و چهرهها و ملیتها و قومیتهای مختلف دارد.
این حسین کیست؟
بلندگوی مسجد را روشن کردند، صدای روضه خانه به خانه و کوچه به کوچه پیچید، اینجا مسلمان و مندائی فرقی نمیکند وقتی که حضرت عشق، بزرگمرد نامیرای تمام جهان است، به کاشیهای فیروزهای مسجد تکیه زدم، روضهخوان حالا بالا گرفته بود: این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟ این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست…
گزارش: حنان سالمی
برچسبها: