یک ایده ناب جهادی| تعمیر و نوسازی ۱۹ هزار نیمکت مدرسه
گَرد ترس بر دامن شهر پاشیده شده و ذکر بیکسی بر لب خیابانها جاری است، زنی درِ خانه را باز میکند و با آه دوباره میبندد، موتورسوار با ماسکِ زیر کلاه کاسکتش کلنجار میرود، برگی از درخت بر زمین میافتد، اینجا حوالی پاییز است و ما، انسانهایی که برای بقا با ویروسی به نام کرونا دست به یقه شدهایم.
با این همه، شهر محتضرم را نادیده میگیرم و در جستوجوی صدایی، حنجرهها را شخم میزنم اما فریاد، پشت حصار لبها زنده به گور شده و سوالِ سختِ آیا بعدی من هستم؟ به جان فکرها افتاده است.
آجرها را تا رسیدن به مدرسه میشمارم، سیوهشت، سیونه، چهل؛ تا اینکه خودم را در برابر درِ گل گلی مدرسهای میبینم که با آغوشی خسته به استقبالم آمده؛ پوست نارنگی خشکیدهای کنار سطل زباله آرام گرفته، چه میدانم، شاید خیلی وقت پیش از دست یک دانشآموز سر به هوا بر زمین افتاده باشد.
با بیمیلی به سمت آبخوری میروم و دستی به سرامیک سفیدش میکشم، انگشتم میان میلیمترها خاک به زجه میافتد، شیر آب را با تردید میچرخانم اما صدای پِخی میدهد و بعد از چند قطره آب به این نتیجه میرسد که هنوز وقت شکستن روزهی سکوتش نرسیده است.
ناگهان صدای خندهی قوی و بلندی در فضا میپیچد، به دنبال نشانهای تا پشت زمین بازی قدمهایم را تندتر میکنم و تصویر جوانانی که رنگ از سر و رویشان میبارد، قاب چشمهایم را پر میکند.
زوزهی مرگ
صدها نیمکت درست در اوج وقتی که زوزهی مرگ، گوش مدرسه را کر کرده با دستهای این جوانان از خواب بیدار شدهاند، انگار قرار است اتفاق تازهای در این وهم ممتد رقم بخورد، نزدیکتر میروم و پاشیدن رنگ آسمانی را بر چوبها به تماشا مینشینم اما صدایی محترم، بغض سوال را میشکند: بفرمایید، درخدمتم؟
دستپاچه از بی سر و صدا آمدنم، خودم را معرفی میکنم و با اشاره، نیمکتهایی را که هنوز از جوش گرماند و رنگ از آنها چکه میکند نشان میدهم: در اوج روزهای تبدار کرونا و در شرایطی که فاصله ما تا مرگ به قدر یک پلک بر هم زدن است دل زدن به دریای این کار حتما باید دلیل محکمی داشته باشد؛ سید کریم دانشوریان که یکی از اعضای گروه جهادی شهید عباس دانشگر بود سری به نشانه تایید تکان داد، همان که برای شنیدن و نوشتن حرفهایش میهمان یکی از نیمکتهای تازه خشک شده شدیم.
اپیدمی
آقای دانشوریان همانطور که نیمکت را ضدعفونی میکرد به بقیه جهادیها اشاره میداد تا کار بر زمین نماند، به نظر میآمد برای هر دقیقه نه، بلکه حتی برای هر ثانیه از وقتشان به طور ویژه برنامه چیدهاند، ضبط صدا را روشن کردم: درست وقتی که همه به اضطراب کرونا مبتلا شدهاند آستینهایتان را برای این کار بالا زدهاید؟ عجیب نیست؟!
_چرا باید عجیب باشد؟ کرونا هم یک اپیدمی است، مثل همهی آنهایی که سالها و قرنها قبل به یک نقطه از دامن جهان چنگ انداختند و قدرت بشر را در برابر عظمت خدا به تحیر وا داشتند؛ اگر الآن آمار مرگ به دقیقه رسیده دلیلی میشود که زندهها را فراموش کنیم؟
جنگ است خواهر من، جنگی برای زنده ماندن و دوباره طعم زندگی را چشیدن و چه خوب است از دل خطر یک فرصت بیرون بیاوریم؛ شاید کرونا امروز و فردا نرود اما بالاخره یک روزی بارش را میگذارد روی دوشش و بچهها دوباره به مدرسه میآیند، شما راضی هستی به بهانه کرونا شرمنده چشمهای مهربانشان شویم؟
نیمکت یک میلیونی
همه ضمن رعایت پروتکلهای بهداشتی سخت مشغول کار بودند اما بعد از شنیدن اینکه قیمت اصلی هر نیمکت یک میلیون تومان است با تعجب به حجم انبوه نیمکتها خیره شدم، کافی بود یک جمع و تفریق ساده انجام بدهم تا به رقم تنها این ۱۰۰ نیمکت پخش شده در حیاط این مدرسه برسم؛ آقای دانشوریان که تعجبم را دید همانطور که تختههای چوب را به دیوار تکیه میداد از راز همدلی پرده برداشت:
مزیت دین اسلام نسبت به بقیه تفکرات و مذاهب و ایدئولوژیها در رمز همدلی است که در آن جریان دارد، شما سیل را، زلزله را یا کمی دورتر، هشت سال جنگ تحمیلی را مرور کنید، اگر این همدلی نبود ما به اینجا که هستیم میرسیدیم؟
گروه جهادی ما طلبه، دانشجو، کسبه و حتی کارمند هم دارد، قدرت دستها را وقتی به هم گره میخورند نباید نادیده گرفت، ما تصمیم گرفته بودیم دستی بر سر همه مدارس استان بکشیم و تا اینجا الحمدلله موفق شدهایم.
در نگاه اول شاید پروژه بزرگی به نظر میآمد اما وقتی توکل و همت را به رگهایش تزریق کردیم در مدت زمان کوتاهی شرایط برای به ثمر رسیدن فکرمان فراهم شد.
ما با کمک چوبهایی که پیمانکاران نوسازی در اختیارمان قرار دادند توانستیم نیمکتهای یک میلیونی را تنها با رقم ۲۰۰ تا ۲۳۰ هزار تومان بسازیم و شاید باورتان نشود که این جوانان توانستند هزاران هزار نیمکت و میز و صندلی اسقاطی و دپو شده را از انبار مدارس بیرون بکشند و جانی دوباره به آنها ببخشند.
گروه جهادی ما کرونا را یک فرصت به حساب آورد و در روزهایی که دانشآموزان به حکم قرنطینه در خانه به سر میبردند به سراغ تمام مدارس استان رفت تا علیرغم زوزهی مرگ، نیمکتها را از خواب بیدار و آنها را برای روزهایی شیرین آماده کند.
۱۹ هزار نیمکت
آقای دانشوریان با شوق از ۱۹ هزار نیمکتی میگفت که تا امروز به همت جوانان گروه جهادی شهید عباس دانشگر ساخته و نوسازی کرده بودند، از روزهای سختی که علیرغم نگرانی خانوادههایشان به شهرها و روستاهای مختلف سفر میکردند تا نیمکت هیچ مدرسهای لنگ نزند، از مدارس دو یا سه نیمکتی عشایر که حالا قرار است به سراغشان بروند:
_به شهرها و روستاهای مختلف خوزستان سفر کردیم و نیمکت مدارس را سروسامان دادیم، حقیقتا مردم هم از اینکه میدیدند قرار است مدرسه بچههایشان تمیز و مرتب و راحت شود خیلی استقبال میکردند و احترام میگذاشتند اما وقتی آمارمان به تکمیل ۱۹ هزار نیمکت رسید یکهو دلمان برای بچههایی پر کشید که در نقطههایی فراتر از تصورات نقشه جغرافیایی، کتابهایشان را به آغوش کشیده بودند، ما چشمان منتظر دانشآموزان مدارس عشایری در صعبالعبورترین مناطق را ناخواسته از قلم انداخته بودیم و چند روزی میشود که منتظر رسیدن چوبیم، بعد از آن ماییم و دلهای عاشقی که به شوق دیدن لبخند بچههای عشایر به سوی کوهها و دشتهای خوزستان پرواز خواهد کرد.
شاید خیلیها کار ما را مسخره کنند یا به شوخی بگیرند، یا حتی شاید وقتی که بعد از ریشهکن شدن کرونا بچهها به مدرسه بیایند و در آبی نیمکتهایشان غرق شوند ما زنده نباشیم اما همین که بدانیم کتاب و دفتری بر روی حاصل دسترنج ما باز و فکری در ذهن فرزندان سرزمینمان شکوفا میشود برای ما کافی است.
آقای دانشوریان همانطور که دستگاه جوش را از دست یکی از جهادیها میگرفت تا لبهی پریدهی نیمکت را محکم کند، با صدایی که صاف میکرد رو به بقیه ایستاد و من منتظر حرف مهماش اما ناگهان ورق برگشت و به سوالی که جوابش به خنده ختم میشد اکتفا کرد:
_ کی خسته است؟
_دشمن
برچسبها: