دوشنبه, ۵ آذر , ۱۴۰۳

Monday, 25 November , 2024

مامان، بابا ایستاد!/ روایت چند ثانیه سایه‌ی سر شدنی که پس از سال‌ها قسمت بچه‌ها شد

بابا، بابایی، بغلم نمی‌کنی؟ می‌خواهم روی دوشت کل خانه را بچرخم بلند نمیشوی؟ مامان، بابا کشتی بلد نیست؟ چرا بابا بیدار نمی‌شود؟ بابا می‌آیی پارک؟ بابا بلند شو دیگر، چند سال است خوابیده‌ای!

 هر روز به تخت بی‌جانی که بابا را به آغوش کشیده خیره می‌شدند؛ بابا، بابایی، بغلم نمی‌کنی؟ می‌خواهم روی دوشت کل خانه را بچرخم بلند نمیشوی؟ مامان، بابا کشتی بلد نیست؟ چرا بابا بیدار نمی‌شود؟ بابا می‌آیی پارک؟ بابا بلند شو دیگر، چند سال است خوابیده‌ای!

_بابا چند سال پیش در سوریه تیر خورده و نخاعش آسیب دیده، اذیتش نکنید.

اما بچه‌ها که معنای نخاع زخمی را متوجه نمی‌شوند، بابا می‌خواهند و بس، یک بابا که دست در دستش بچگی کنند و از آسمان ابر بچینند.

می‌گفتند برای پول رفته؛ که پول بگیرد و نتواند دست در دست بچه‌هایش کل شهر را بچرخد، که سهمش از قد کشیدن بچه‌ها زل زدن از توی رختخواب باشد، که طعم دویدن دنبال شیطنت‌‌های‌ پسرانش را نچشد، آن‌ها می‌گفتند و پاسدار حسن راهدار با دردهایش دست‌وپنجه نرم می‌کرد.

چون سرباز مرد میدان خوب می‌دانست که چطور از پس طعنه‌ها بربیاید، آخر در این ازدحام هوهوی بشری، غیرت تاوان دارد، تاوانی به نام زخم زبان!

حالا امروز پس از سال‌ها چشم‌انتظاری، این مدافع حرم باغملکی که با سرِ به خدا سپرده و پاهای بر زمین کوفته به جنگ با جاهلیت عصر تمدن رفته و بی‌جان به وطن بازگشته بود با کمک کمربند و همراهی دیگران تنها برای چند لحظه در خانه‌اش قد علم کرد تا بچه‌ها سایه‌ی بابا را روی سرشان ببینند و عطر شوق یک آغوش پدرانه در خانه بپیچد.

صدا می‌آید، صدای گریه‌ای که ذوق دور گلویش چنگ انداخته: مامان، بابا ایستاد! اینجا خوزستان است، خانه‌ی مدافع حرمی که بر زمین افتاد تا سایه‌ی هیچ بابایی از سر بچه‌هایش کم نشود، صدای گریه را می‌شنوید؟ بابا ایستاده، بچه‌‌ها که نخاع زخمی نمی‌فهمند…

برچسب‌ها:

شعار سال 1401

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار